کد مطلب:304383 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:270

چرا باید از خدای جهان، بحث و گفتگو کرد؟
یكی از مسائلی كه در تاریخ ادیان بدان پرداخته اند، این است كه: علّت پیدایش مفاهیم دینی كه مهمترین آنها مفهوم خداست، چیست؟ برای چه بشر به این مفهوم توجّه كرد و به دنبال آن، یك سلسله سنّتها و كارهایی كه فوق العاده برای آنها اهمّیت قائل است، انجام داد؟ این پرسش، در واقع متوجّه این جهت است كه بشر در طول تاریخ خود، چرا به جستجوی خدا پرداخته است؟ چه عامل و انگیزه ای او را به سوی این مفاهیم از جمله مفهوم خداوند و پرستش او سوق داده است؟ آیا انگیزه ها، عقلانی و منطقی است یا روانی و اجتماعی؟ و اگر روانی است، آیا ناشی از یك انگیزه فطری و ذاتی است و یا نوعی عكس العمل است كه در روح آدمی در برابر پاره ای پیش آمدها انجام داده و می دهد؟ چنانچه می دانیم، مسائل بسیاری هست كه از روزگاران قدیم، مورد توجّه بشر بوده است؛ از قبیل: مسئله «علّیت و معلولیّت عامّه» و همچنین «علّیت و معلولیّت خاصّه»؛ مانند تأثیر فلان دارو در علاج و درمان فلان بیماری و تأثیر زمین و خورشید و ماه در خسوف و كسوف و امثال اینها. این گونه مسائل، عامل عقلانی و منطقی داشته اند؛ یعنی طبیعت عقلانی و استعداد فكری بشری بوده كه او را متوجّه این گونه مسائل كرده است كه در روان شناسی یا جامعه شناسی، جای خالی ندارند؛ یعنی جای این نیست كه گفته شود چه عامل خارجی سبب شد كه در فكر بشر این معانی پیدا شود؛ زیرا مقتضای طبیعت فكری بشر، این است كه منطقاً یك سلسله مسائل را بپذیرد. احیاناً ممكن است آنچه بشر قرنها آن را پذیرفته، خطا و ناصواب باشد. برای نمونه، فلكیّات قدیم و پاره ای از طبیعات، خطا و ناصواب بود؛ ولی عاملی كه بشر را به سوی همین فكر ناصواب سوق داده، جز استعداد منطقی و عقلانی و فكری او نبوده است.

امّا پاره ای از مسائل هست كه قطعاً چیز دیگری غیر از استعداد عقلانی و منطقی بشر در گرایش او به آنها تأثیر داشته است؛ مانند اعتقاد به «نحوست» بعضی چیزها. برای مثال، در میان بسیاری از مردم جهان، اعتقاد به نحوست «عدد سیزده» وجود دارد كه قطعاً عامل دیگری غیر از استعداد عقلانی و منطقی در پیدایش آن تأثیر داشته است؛ زیرا از نظر عقل و منطق، كوچك ترین تفاوتی میان «عدد سیزده» و سایر اَعداد نیست كه لااقل احتمال داده شود آن تفاوت، منشأ خطای فكر و منطق بشر شده است. در این گونه مسائل است كه باید به دنبال علّت پیدایش و رواج آنها بود و آن علّتها را كه خارج از حوزه عقل و منطق بشر است، كشف كرد. در زمینه این گونه عقاید و باورهاست كه می توان نظریه هایی را ابراز داشت، برخلاف مسائلی كه زمینه عقلانی و منطقی داشته اند. در این گونه مسائل، انسان بودنِ انسان و استعداد عقلانی و فكری او، برای پیدایش آنها كافی است. همچنان كه در زمینه مسائلی كه با تمایلات فطری و ذاتی بشر بستگی دارد نیز بحث از علل خارجی و در پی نظریه ها رفتن برای پیدایش آنها، كار غلطی است. برای نمونه از زمانی كه بشر آفرینش یافته، زندگی زناشویی داشته و به قول بعضی از دانشمندان، بشر پیش از آنكه بشر باشد، (یعنی اجداد حیوانی او نیز) زندگی زناشویی داشته و این، خواسته طبیعی بشر است. طبیعت و ساختمان بدنی و روحی بشر، برای توجّه او به امر زناشویی و مسائل خانوادگی، كافی است. پس جای این بحث نیست كه چطور شد بشر به فكر زندگی خانوادگی و زناشویی افتاد. مفاهیم «خدا»، «دین» و «پرستش»، اگر با طبیعت عقلانی و منطقی بشر بستگی داشته باشد و یا با تمایلات فطری و ذاتی او مربوط باشد، برای توجّه و گرایش بشر به آنها كافی است. «وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوصُولَها»، افزون بر اینكه فطری بودن اعتقاد به توحید و خداخواهی انسان را تبیین می كند، به این پرسش بسیار مهمّ آدمی نیز پاسخ می دهد كه انسان بودن انسان و اقتضای طبیعت او، بحث و گفتگو درباره خدا را می طلبد كه اندیشه خداوند در فطرت آدمی ریشه دارد و خداوند، تار و پود دلها را با رشته توحید، درهم آمیخته است. آنچه جای پرسش دارد، این است كه: چرا بشر گاهی از خدا می بُرد و خالق خویش را از یاد می بَرد؟

پاسخ این پرسش، این است كه لازمه فطری بودن یك بحث، این نیست كه همه اوقات انسانها را فراگیرد؛ همچنان كه علاقه به هنر و زیبایی و... یك علاقه فطری است، لیكن یگانه سرگرمی بشر نیست. بدین روی در مباحث منطقی آمده است كه امور فطری، نیازمند مُنبِّه و مذكِّر است. گاهی جلوه های ظاهر زندگی، آدمی را از بسیاری حقایق دور می كنند؛ به ویژه بشر امروز كه به شدّت در پیچ و خم زندگی پر جنب و جوش و شلوغ مادّی و اداری و صنعتی خویش، غرق است و بینش غیر مذهبی ناشی از نهضت ضد كلیسایی و ضد مسیحیت قرون جدید اروپا و روح علم پرستی قرن نوزدهم اروپا و تمدّن صنعتی - اقتصادی اروپا، بر افكار همه مردم تحصیل كرده جهان، تحمیل شده و فرهنگهای گوناگون كهن و سُنن و عادات و عقاید و مذاهب مختلف و بینش های متفاوت و اشراق و احساس شرقی و ذهنیّت عمیق و خلّاقه شرق، همه در قالب واقع گراییِ محدود و مادّی تمدّن اروپایی و بینش عینی آن، شكل یكنواختی می گیرد و به قول پرفسور آلكسیس كارل، كمتر مجالی برای تفكّرات عمیق و خلسه ها و تأمّلات عارفانه می یابد و چنان گرفتار روزمرّه زندگی كردن است كه به قول پل سیمون، دیگر در انتظار هیچ چیز نیست، جز رسیدن اتوبوس! انسان امروز، كمتر خدا را احساس می كند و به روشنی می بینیم كه اكنون، اروپا در بند «بی خدایی» است و حتّی از فیلمهای سینمایی آنان نیز برمی آید كه ایمان به خداوند، نیاز امروز جوامع غربی است.